ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چی بود؟
هان!
باران . . .
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
یادم می آید گفته بودی ساده و کوتاه نویسی را دوست داری
تقدیم به تو …
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه : برگرد ، غمگینم …
پنجره را باز کن و از هوای مطبوع بارانی لذت ببر
خدا را شکر باران ارث پدر هیچکس نیست
شبی باران,شبی آتش
شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم
شبی با مرگ میجنگم.
تو آتش میشوی بر خرمن تنهای احساسم
تو را در هر نفس میبویم اما….
باز دلتنگم.
تکیــﮧ گـآهَـم بــآش !
میخـوآهَـم سَنـگـینـی نگــآه ایـن مَـردمِ حَـسـود شَهــر را
تـو هـَم حـِـس کنـی ..
ایـن مَـردم نمیتَــوآننـَـد ببیـننَــد دسـت هــآیمـآن تـآ ایـن اَنـدآزه بہم مـی آیَنـد
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … ”
ϰ-†нêmê§ |