یعنی میشود روزی برسد که بیایی مرا در آغوش بگیری,
بخواهم از تو گله کنم ، تو بگویی هییییس …
همه کابوس ها تمام شد …
باید برای زمستان کتی گرم بخرم،
با جیب هایی برای دستانم،
تن های تنها،
زود یخ میزنند…
من و تو از همان روز اول ، محکوم به از دست دادن بودیم !
تو ، همان یک ذره احساست را …
و من …
تمام زندگی ام را !
دلــم گرفــتـه از آدمــايــي كــه ميــگن:
دوست دارم امــا مــعــنـيشـو نـمـيدونـن
از آدمـايــي كــه مـيـخـواهـند مــال اونـا بـاشـي امــا خـودشـون مــال تـو نـيستـن
از اونـايي كـه زيـر بـارون برات ميميرن و وقـتـي آفـتـاب مـيشـه
همــه چـيز از يـادشــون مـيره
هنوز هم فراموشت نـکرده ام بـا این که فراموش شده ام
هنوز هم صدایت را می شنوم بـا اینکه صــدایم نـکرده ای
هنوز هم همه جا می بینمت با اینکه به دیدنم نیامده ای
هنوز هم با عشـق تو پا برجـام بـا اینکه خـودت را زیــر پا عــشق دیــگری شــکسـته ای
هنوز هم همان طور مقدس دوست دارم با اینکه زندگی خود را داری به تباهی می کشانی
هنوز هم چشمانی به اشتیاق نگاهت منتظرند با اینکه چشم برچشم دیگری دوخته ای
هنوز هم دلواپس دلنگرانی های توام با اینکه از همه آدمها بریده ای
زندگي چيدن " سيــبي " است که بايد چيد و رفت ...
زندگي " تکــرار " پائيز است بايد ديد و رفت . . .
نمیدانم............
چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو......
شاید فقط با تو پروانه می شوم.............
همیشه از همان ابتدای آشناییمان
در هراس چنین روزی بوده ام و کابوس خداحافظی را
میدیدم.اکنون شد آنچه نباید میشد
خداحافظ دلیل بودنم
خداحافظ
اشتبــاه از من بود، پر رنـــگ نوشته بودمـت ...
حالا برای همین است که از زندگی ام پاک نمی شـــوی
و هر کاری که کنم اثری از تو در من باقی میماند
مگر این که...
کاغذ را به کل اتش بزنم
و تماشاگر خاکستر شدنم بنشینم ...
این روزها...
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم... سنگ صبور غم هایشان می شوم...
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم...
اما...
یک نفر پیدا نمی شود
که دست زیر چانه ام بگذارد...
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برایم بگو...!
همدم تنهایی شب های من اشک است وبس
مرهم زخم دل تنهای من اشک است وبس
گرنمیبینی غمی اندرنگاه خسته ام
انچه میشویدغم ازچشمان من اشک است وبس
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی...
دوباره گریه ام میگیره انگار تو آغوش منی...
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه...
با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه...
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم...
اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم...
قول بده وقتی تنها میشم باز هم بیای کنار من...
شبای جمعه که میاد بیای سر مزار من....
دوباره از یاد چشات زمزمه ی نبودنم...
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودن...
خاک سر مزار من نشونی از نبودنت...
دستهای نامردم شهر چرا ازم ربودنت...
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از خیال من...
غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من...
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...
دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم...
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...
رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم...
چشمانت را براي زندگي مي خواهم...
اسمت را براي دلخوشي مي خوانم...
دلت را براي عاشقي مي خواهم ...
صدايت را براي شادابي مي شنوم...
دستت را براي نوازش...
پايت را براي همراهي مي خواهم...
عطرت را براي مستي مي بويم...
خيالت را براي پرواز مي خواهم...
خودت را نيز براي پرستش...
ϰ-†нêmê§ |