من و تو از همان روز اول ، محکوم به از دست دادن بودیم !
تو ، همان یک ذره احساست را …
و من …
تمام زندگی ام را !
دلــم گرفــتـه از آدمــايــي كــه ميــگن:
دوست دارم امــا مــعــنـيشـو نـمـيدونـن
از آدمـايــي كــه مـيـخـواهـند مــال اونـا بـاشـي امــا خـودشـون مــال تـو نـيستـن
از اونـايي كـه زيـر بـارون برات ميميرن و وقـتـي آفـتـاب مـيشـه
همــه چـيز از يـادشــون مـيره
هنوز هم فراموشت نـکرده ام بـا این که فراموش شده ام
هنوز هم صدایت را می شنوم بـا اینکه صــدایم نـکرده ای
هنوز هم همه جا می بینمت با اینکه به دیدنم نیامده ای
هنوز هم با عشـق تو پا برجـام بـا اینکه خـودت را زیــر پا عــشق دیــگری شــکسـته ای
هنوز هم همان طور مقدس دوست دارم با اینکه زندگی خود را داری به تباهی می کشانی
هنوز هم چشمانی به اشتیاق نگاهت منتظرند با اینکه چشم برچشم دیگری دوخته ای
هنوز هم دلواپس دلنگرانی های توام با اینکه از همه آدمها بریده ای
زندگي چيدن " سيــبي " است که بايد چيد و رفت ...
زندگي " تکــرار " پائيز است بايد ديد و رفت . . .
نمیدانم............
چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو......
شاید فقط با تو پروانه می شوم.............
همیشه از همان ابتدای آشناییمان
در هراس چنین روزی بوده ام و کابوس خداحافظی را
میدیدم.اکنون شد آنچه نباید میشد
خداحافظ دلیل بودنم
خداحافظ
اشتبــاه از من بود، پر رنـــگ نوشته بودمـت ...
حالا برای همین است که از زندگی ام پاک نمی شـــوی
و هر کاری که کنم اثری از تو در من باقی میماند
مگر این که...
کاغذ را به کل اتش بزنم
و تماشاگر خاکستر شدنم بنشینم ...
این روزها...
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم... سنگ صبور غم هایشان می شوم...
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم...
اما...
یک نفر پیدا نمی شود
که دست زیر چانه ام بگذارد...
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برایم بگو...!
همدم تنهایی شب های من اشک است وبس
مرهم زخم دل تنهای من اشک است وبس
گرنمیبینی غمی اندرنگاه خسته ام
انچه میشویدغم ازچشمان من اشک است وبس
ϰ-†нêmê§ |